می روم تا گم شوم در این هوای بی کسی
شاید از مردم شوم غرق صدای بی کسی
من شبانی یکه و تنها هم آغوش بلا
شایدم گردم کلیمی در طوای بی کسی
خواب نیست این بار ذبحم میکنی
گشته ام قربانی اندر منای بی کسی
میروم تا کعبه ی عشقی بنا سازم ولی
ترسم از روزی که سازندم خدای بی کسی
مد دریایسرشک انگار طغیان میکند
تا که از ساحل باید رد پای بی کسی
دست از فخر خود برداشته رازی شده
تا که ارزانی نمایی تو دوای بی کسی
از سر قبر به خاک افتاده ام گر بگذری
هم نوا با او بخوان از اهدنای بی کسی